حرف دل را نه می شود گفت...نه می شود نگفت...

بخواهی بگویی کلمات یاری نمی کنند...

بخواهی نگویی دق می کنی...

"زبان"،اما زبان دل را نمی فهمد...

و چشم ها تنها اعضائی هستند که توان دیدن دارند...

چشم ها شاهد مظلومیت دل می شوند...

و خداوند_چون مهربان است_اشک می دهد به چشم ها...

اشک ها که ریختند،دل کمی سبک تر می شود_البته گاهی_

اشک ها تمام شدنی نیستند...

گاهی رنگشان سرخ می شود...اما همچنان اشکند...

اشک ها هستند که مواظبند انسان دق نکند...

اشک را خدا نگیرد از ما...

...............................................................

پی نوشت 1:پیش تر ها فکر های دیگری می کردم در مورد راز خلقت چشم و گوش و لب و دهان و بینی و ...اما حالا گمانم:

چشم ها تنها برای دیدن محبوب آفریده شدند...اگر نشد:برای اشک ریختن!والسلام!

حس بوییدن را گمانم خدا داده که بوی زلف محبوب مستمان کند...اگر نشد:برای بوییدن همین سیب ها!والسلام!

گوش ها را خدا آفریده که فقط کلام محبوب را بشنویم!والسلام!

لب ها را و دهان را نمی فهمم خدا به "مثل من" ها برای چه داده...آخر:

"در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید  

زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش"...

پی نوشت 2:به گمانم خدا انسان را آفریده که عاشق شود...اگر نشد:شرمندگی را حس کند!والسلام!

...............................................................

خواننده بی نظر=نخوانندهپوزخند